شب دوشین که مرا لب به لب نوشین بود


شب که از عمر شمردیم شب دوشین بود

گاه لب بر لب جانانه و گه بر لب جام


تا دم صبح مرا کار به شب دوش این بود

نوعروسیست جهیزش همه شادی و نشاط


دختر زر نتوان گفت گران کابین بود

شوق آن ماه روان از مژه ام پروین داشت


کار چشمم همه شب با مه و با پروین بود

کس نداند که چه دیدم من از آن گردش چشم


مگر آن صعوه که در صیدگه شاهین بود

گاه در دامن و آغوش من آن خرمن گل


گاه در گردنم آن سلسلهٔ مشکین بود

ریخت خونم به جفا یار و خوشم قاآنی


که مرا کامی اگر بود به عالم این بود